مشتی خاک
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید برای کسب اطلاعات بیشتر به پروفایل مدیر وبلاگ مراجعه کنید
آخرین مطالب


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 132
تعداد آنلاین : 2

وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان
University Kerman Chemical Engineering 88




 

بتان در آغاز به خود و به خیال دیگران می خندند

اما رفته رفته باور می کنند که برترند

من نیز باور کرده بودم

تا آن روز که آن جوان برومند به بتخانه آمد

پیشتر هم او را دیده بودم

نامش ابراهیم بود و هر بار از آمدنش لرزه بر اندامم افتاده بود

حضورش حقارتم را به رخ می کشید

 

 

دیگران که بودند حقارت خویش را تاب می آوردم

آن روز اما با هیچ کس نبود

بتخانه خالی بود از مردم

تنها او بود و تبری بر دوش


ترسان بودم و توان ایستادم نداشتم

 


ابراهیم نزدیکم آمد و گفت

وای بر تو، مگر تو آن کوه نبودی که مدام تسبیح خدا می گفتی؟

مگر ذره ذره خاک تو نبود که از صبح تا غروب، یا سبوح و یاقدوس می گفت؟

تو بزرگ بودی، چون خدا را به بزرگی یاد می کردی

 

 

 

 

چه شد که این همه کوچکی را به جان خریدی؟

چه شد که میان خدا وبندگانش، ایستادی؟

چه شد که در برابر یگانگی خداوند قد علم کردی؟

چه چیز تو را این همه در کفرت پابرجا و مصمم کرده است؟

چرا مجال دادی که مردم تو را بفریبند و تو مردم را؟

وای بر تو و وای بر هر آفریده ای که با آفریدگار خود خیال برابری کند

 


و آن گاه تبرش را بالا برد اما هرگز آن را بر من فرود نیاورد

من خود از شرم فرو ریختم؛

غرورم شکست و کفری که در من پیچیده بود، تکه تکه شد

ابراهیم گفت: شکستن، ابتدای توبه است و توبه، ابتدای ایمان.
و من توبه کردم

و بار دیگر ایمان آوردم به خدایی که پاک است و شریکی ندارد
ابراهیم گفت: تو امروز شکستی، ای بت

اما مردم هرگز از پرستش بتان دست برنخواهند دشت

مردم می توانند از هر چیزی بتی بسازند، و

اگر چوبی نباشد که آن را بتراشند و اگر سنگی نباشد که به پایش بیفتند

خیال خود را خواهند تراشید و به پای خود خواهند افتاد و خود را خواهند پرستید

 


و وای که پرستیدن هر چیز بهتر از پرستیدن خویش است
ابراهیم گفت: این مردم، خدا را کوچک دوست دارند؛

کوچک تر از خویش

خدایی یافتنی، خدایی ملموس و دیدنی

خدایی که بتوان بر آن خدایی کرد

 

اما خدایی که مثل هیچ کس و هیچ چیز نیس

خدایی که همه جا هست و هیچ جا نیست

خدایی که نه دست کسی به آن می رسد و نه در ذهن کسی می گنجد

خدایی دشوار است؛ و این مردم خدای آسان را دوست دارند


گفتم: ای ابراهیم! مرا شکستی و رهانیدی

از آن خدای سهل ساختگی،

حالا تنها مشتی خاکم در برابر دشواری خدا چه کنم؟

 

ابراهیم گفت: تو خاکی مومنی و از این پس آموزگار مردم

شهر به شهر و کوه به کوه و دشت به دشت برو

به یاد این مردم بیاور که از خاکند و خاک را جز فروتنی، سزاوار نیست

و اگر روزی کسی به قصه ات گوش داد

برایش بگو که چگونه ستایش مردم

مغرورت کرد و چگونه غرور، مشتی خاک را بدل به بت می کند

 

من گریستم و دست های ابراهیم خیس اشک شد

او مشتی از خاکم رابه آب داد و مشتی را به باد و مشتی را در رهگذار مردم ریخت

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: